Fellini racconta: Passeggiate nella memoria

ID13185794
Movie NameFellini racconta: Passeggiate nella memoria
Release NameNAcinema Release
Year2000
Kindmovie
LanguagePersian
IMDB ID13538254
Formatsrt
Download ZIP
1 00:00:00,298 --> 00:00:2,0 ترجمه اختصاصی کانال تلگرام ناسینما مترجم: عماد گلستانی 2 00:00:01,136 --> 00:00:02,170 اولین عشقت؟ 3 00:00:03,405 --> 00:00:05,273 هنوز منتظرشم. 4 00:00:06,908 --> 00:00:08,543 نه، بذار در موردش فکر کنم. 5 00:00:08,643 --> 00:00:10,545 اولین عشق من کی بود؟ 6 00:00:10,645 --> 00:00:13,048 منظورت از دیدگاه احساسیه؟ 7 00:00:13,548 --> 00:00:16,851 یا اولین تجربه اروتیک یا جنسی من؟ 8 00:00:16,951 --> 00:00:18,720 هردو، اگه چیزای متفاوتی بودن. 9 00:00:18,820 --> 00:00:20,789 داستان فلینی ۳ قدم زدن در کوچه خاطرات 10 00:00:20,889 --> 00:00:22,691 فکر نکنم این رو تو فیلم‌هام آورده باشم، 11 00:00:22,791 --> 00:00:26,861 پس باید یه ارتباط کاملاً بدیع باشه 12 00:00:26,961 --> 00:00:29,831 با اون بخش از خاطراتم. 13 00:00:30,632 --> 00:00:32,233 شاید اولین عشق من یه... 14 00:00:33,702 --> 00:00:36,337 یا حداقل اولین تجلی‌ای 15 00:00:36,438 --> 00:00:39,841 که آشوب ناشناخته‌ای در درونم برانگیخت، 16 00:00:39,941 --> 00:00:44,012 متفاوت از احساسات ناشی از شکلات 17 00:00:44,112 --> 00:00:48,283 یا کریسمس یا تئاتر عروسکی... 18 00:00:48,383 --> 00:00:50,151 به عبارت دیگه، یه هیجان متفاوت. 19 00:00:50,452 --> 00:00:54,322 فکر کنم این حس رو به یک خواهر روحانی غیررسمی 20 00:00:54,956 --> 00:00:59,194 داشتم که در مهدکودک «سن وینچنزو» که توسط راهبه‌ها اداره می‌شد، کار می‌کرد. 21 00:01:00,995 --> 00:01:06,134 لطفاً از این بلوغ نسبتاً باورنکردنی تعجب نکنید. 22 00:01:06,234 --> 00:01:08,169 حقیقته. اون یه دختر بود... 23 00:01:09,537 --> 00:01:12,707 که هنوز راهبه نبود. احتمالاً منتظر بود که یکی بشه. 24 00:01:12,807 --> 00:01:14,676 یه پیش‌بند مشکی بلند می‌پوشید، 25 00:01:15,643 --> 00:01:17,812 و شاید زیرش هیچی نپوشیده بود. 26 00:01:18,880 --> 00:01:24,619 اون یه بدن جوون و شاداب داشت که در حال رشد بود. 27 00:01:25,120 --> 00:01:29,324 اون اغلب من رو می‌گرفت و سرم رو به شکمش فشار می‌داد. 28 00:01:29,657 --> 00:01:34,028 می‌تونستم برآمدگی نرم و کشسان سینه‌هاش رو حس کنم. 29 00:01:34,095 --> 00:01:36,030 هیچ ایده‌ای نداشتم 30 00:01:36,131 --> 00:01:39,400 که اونها کدوم بخش از بدن هستن. 31 00:01:39,501 --> 00:01:42,704 اون بوی تند پوست سیب‌زمینی می‌داد، 32 00:01:42,804 --> 00:01:46,074 چون به راهبه‌ها در آشپزخونه هم کمک می‌کرد. 33 00:01:46,775 --> 00:01:49,244 پس سرم رو به سینه‌اش فشار می‌داد. 34 00:01:49,344 --> 00:01:50,311 اون رو یادمه، 35 00:01:50,411 --> 00:01:56,151 همراه با بوی تند سالاد و ساردین، 36 00:01:56,818 --> 00:01:58,319 می‌تونستم یه جور آشوب متفاوت رو حس کنم. 37 00:01:58,419 --> 00:02:04,292 یه جور قلقلک، یه جور سرگیجه. 38 00:02:04,692 --> 00:02:08,496 حتی امروز، بوی پوست سیب‌زمینی 39 00:02:08,596 --> 00:02:12,801 یه خلسه اروتیک خفیفی رو در من بیدار می‌کنه. 40 00:02:14,000 --> 00:02:20,074 Do you want subtitles for any video? -=[ ai.OpenSubtitles.com ]=- 41 00:02:29,250 --> 00:02:31,252 <i>در استانی که من زندگی می‌کردم، در ریمینی،</i> 42 00:02:32,287 --> 00:02:37,392 فیلم‌های چاپلین بیشترین اهمیت رو داشتن، حتی در گیشه. 43 00:02:37,492 --> 00:02:41,930 بنابراین، معمولاً حدود کریسمس اکران می‌شدن. 44 00:02:42,664 --> 00:02:46,601 پس «شارلو» در کودکی من در کنار «پانتونه»، 45 00:02:46,701 --> 00:02:50,104 ستاره کریسمس، برف، بابا نوئل ظاهر شد. 46 00:02:50,205 --> 00:02:53,808 حتی این نحوه ظهور 47 00:02:53,908 --> 00:02:58,546 اون رو با چیزی اسطوره‌ای و ابدی مرتبط می‌کرد. 48 00:02:58,646 --> 00:03:02,083 اون به اسطوره‌های بزرگ تعلق داشت، و من همیشه اینطور تصورش کردم. 49 00:03:02,183 --> 00:03:07,689 ما منتظر فیلم‌هاش بودیم و اونها رو مثل رویدادهای طبیعی می‌پذیرفتیم، 50 00:03:07,789 --> 00:03:11,593 مثل برف در زمستان یا دریا در تابستان. 51 00:03:12,493 --> 00:03:15,597 اون مثل مسیح کودک پذیرفته شده بود. 52 00:03:15,697 --> 00:03:20,201 یه داستانی از یه معلم مدرسه یادمه که طرفدار بزرگ «شارلو» بود. 53 00:03:20,301 --> 00:03:23,638 من اولین توضیحات 54 00:03:23,738 --> 00:03:29,677 و تفسیرهای تحلیلی در مورد چاپلین رو مدیون اون هستم. 55 00:03:30,745 --> 00:03:34,582 اون یه انشا تعیین کرد، و یه دختر برنده شد. 56 00:03:34,682 --> 00:03:37,819 فکر کنم یه «پانتونه» جایزه‌اش بود. 57 00:03:38,486 --> 00:03:43,258 در انشای اون، مسیح کودک در گهواره‌اش از شارلو استقبال کرد، 58 00:03:43,358 --> 00:03:48,129 و پیشنهاد کرد که گهواره بیت‌لحم رو باهاش شریک بشه. 59 00:03:48,229 --> 00:03:52,367 معلم انشای اون رو با صدای بلند خوند. 60 00:03:52,467 --> 00:03:57,772 بنابراین، به خاطر این خاطرات آشفته هم، شخصیت شارلو 61 00:03:58,306 --> 00:04:01,009 فراتر از سینما می‌ره. 62 00:04:01,109 --> 00:04:04,479 من اون رو به خاطر دود، تاریکی، گرما با سینما مرتبط می‌دونم 63 00:04:04,579 --> 00:04:10,118 و بوی ضدعفونی‌کننده‌ای که در سینما فولگور ریمینی اسپری می‌کردن. 64 00:04:10,551 --> 00:04:14,756 پس من اون رو با سینما به عنوان یه جور لانه گرم و نرم مرتبط می‌دونم، 65 00:04:14,856 --> 00:04:19,761 یه جور کیسه آمنیوتیک که ما به طور آشفته‌ای بهش پناه می‌بردیم. 66 00:04:34,242 --> 00:04:36,878 <i>ای مردان و زنان ایتالیا، به گوش باشید!</i> 67 00:04:37,946 --> 00:04:41,916 <i>ساعتی که سرنوشت رقم زده...</i> 68 00:04:43,751 --> 00:04:48,323 <i>در آسمان میهن ما طنین‌انداز می‌شود.</i> 69 00:04:48,923 --> 00:04:52,727 خاطرات من از جنگ شامل اعلامیه‌های جنگ می‌شه. 70 00:04:52,827 --> 00:04:54,128 هیچ‌کس اون اطراف نبود. 71 00:04:54,696 --> 00:04:56,998 خیابون‌ها خالی بودن. خیلی‌ها تو پیاتزا ونتزیا بودن، 72 00:04:57,098 --> 00:04:59,100 و بقیه تو خونه بودن. 73 00:04:59,200 --> 00:05:02,003 من به اتاق سرایدار رفتم، تا به رادیو گوش بدم. 74 00:05:02,103 --> 00:05:04,906 یادمه سرایدار یه سگ حامله داشت. 75 00:05:05,907 --> 00:05:09,911 پس مردد بود که آیا باید به موسولینی گوش بده، 76 00:05:10,011 --> 00:05:12,513 که مردم رو به برداشتن سلاح دعوت می‌کرد، 77 00:05:12,613 --> 00:05:16,684 یا باید به سگش رسیدگی کنه، که تو یه سبد میوه ناله می‌کرد. 78 00:05:16,784 --> 00:05:18,386 سگ به شدت حامله بود، 79 00:05:18,486 --> 00:05:23,257 و چهار یا پنج توله خیلی خیس به دنیا آورد. 80 00:05:23,958 --> 00:05:28,229 یادمه صدای موسولینی اعلام می‌کرد که ما پیروز خواهیم شد... 81 00:05:29,330 --> 00:05:32,700 و سرایدار و دختراش این توله‌های خیس رو حمل می‌کردن. 82 00:05:36,237 --> 00:05:38,573 من می‌خواستم خبرنگار بشم، نه نویسنده. 83 00:05:38,973 --> 00:05:41,843 من به خاطر خوندن روزنامه‌ها نمی‌خواستم خبرنگار بشم. 84 00:05:41,943 --> 00:05:45,680 بچگی‌هام، فقط «کوریه دی پیکولی» و «لَونتوروزو» رو می‌خوندم، 85 00:05:45,780 --> 00:05:48,182 که بیشترشون مصور بودن. 86 00:05:48,282 --> 00:05:51,719 نه. می‌خواستم خبرنگار بشم چون عاشق فرد مک‌موری بودم، 87 00:05:52,387 --> 00:05:55,623 یه بازیگر آمریکایی که معمولاً نقش خبرنگار رو بازی می‌کرد، 88 00:05:55,723 --> 00:05:59,494 و با پرت کردن کلاهش وارد تحریریه‌ها می‌شد 89 00:05:59,594 --> 00:06:02,163 و همیشه به جالباسی می‌خورد. 90 00:06:02,263 --> 00:06:07,301 فکر کنم اون حرکت، 91 00:06:07,402 --> 00:06:11,472 تحسین من برای اون شات پن 92 00:06:11,572 --> 00:06:16,044 که کلاه مک‌موری رو از دم در دنبال می‌کرد 93 00:06:16,144 --> 00:06:19,680 تا جالباسی اون طرف اتاق، 94 00:06:20,114 --> 00:06:23,351 در نهایت مسیر شغلی من رو به عنوان کارگردان مشخص کرد. 95 00:06:23,451 --> 00:06:25,553 آماده! بزن بریم! 96 00:06:29,590 --> 00:06:31,025 تمرین کنیم، لطفاً. 97 00:06:32,660 --> 00:06:36,030 یک سال خبرنگاری برای هر کسی خیلی خوبه، 98 00:06:36,130 --> 00:06:37,765 چون یه مدرسه عالیه. 99 00:06:37,865 --> 00:06:42,136 یه مدرسه انضباط، نظم، انتخابه. 100 00:06:42,236 --> 00:06:46,607 یه تجربه‌ای یادمه که برای من مثل امتحان بود. 101 00:06:46,707 --> 00:06:50,845 یه روزنامه‌ای تو رم بود به اسم «ایل پیکولو». 102 00:06:50,945 --> 00:06:56,017 ظهر در میومد، و مدیرش یه مونوکل خاکستری دودی داشت. 103 00:06:56,117 --> 00:07:01,355 که شبیه شخصیتی از کمیک‌های چستر گولد کرده بودش. 104 00:07:01,456 --> 00:07:03,991 شبیه یه جنایتکار از دل «دیک تریسی» بود. 105 00:07:04,392 --> 00:07:07,662 یه کلاه گنده داشت و یه شال بلند تا پاهاش، 106 00:07:07,762 --> 00:07:11,165 گتر می‌پوشید و یه پالتوی بزرگ از پشم شتر. 107 00:07:11,265 --> 00:07:15,736 ساعت ۱۱:۳۰ شب میومد، همیشه با یه دختر شومن متفاوت. 108 00:07:15,837 --> 00:07:20,308 اون تجسم یک جذابیت تمام‌عیار بود. 109 00:07:20,408 --> 00:07:22,844 اون پادشاه بود. مردی که می‌خواستی باشی. 110 00:07:23,578 --> 00:07:27,882 یه روز، این مرد، که مشخصاً ازم زیاد خوشش نمیومد، 111 00:07:28,216 --> 00:07:33,821 بهم گفت: «بارون میاد. باید یه مقاله بنویسی... 112 00:07:35,356 --> 00:07:39,026 برام یه مقاله ۸۰ خطی بنویس 113 00:07:39,127 --> 00:07:42,797 با عنوان «خوش آمدی، باران شیرین».» 114 00:07:43,131 --> 00:07:46,634 دوست دخترم بیرون منتظر بود. 115 00:07:46,734 --> 00:07:50,838 تحریریه نزدیک فواره تریتون بود، و قرار بود بریم سینما، 116 00:07:50,938 --> 00:07:56,811 تا «افق گمشده» با بازی رونالد کولمن رو ببینیم. 117 00:07:56,911 --> 00:07:59,413 من چهار بار فیلم رو از دست داده بودم. 118 00:08:00,281 --> 00:08:03,618 سعی کردم یه بهونه بیارم. گفتم: «ساعت ۶ صبح اومدم. 119 00:08:03,718 --> 00:08:05,386 دیروز رفتم چاپخونه.» 120 00:08:05,486 --> 00:08:08,422 «خوش آمدی، باران شیرین. هشتاد خط!» 121 00:08:09,457 --> 00:08:11,425 ما دو تا ولگرد بودیم. پولی نداشتیم. 122 00:08:11,526 --> 00:08:15,329 تو یه لبنیاتی-رستوران در ویا فراتینا غذا می‌خوردیم، 123 00:08:15,429 --> 00:08:18,399 و آشپزش از ما خوشش اومده بود. 124 00:08:18,499 --> 00:08:23,137 ما اسپاگتی سفارش می‌دادیم، و اون دو تا استیک و دو تا تخم‌مرغ زیر پاستا قایم می‌کرد. 125 00:08:24,172 --> 00:08:27,308 من و فدریکو فلینی عصرها قدم‌های طولانی می‌زدیم. 126 00:08:28,843 --> 00:08:31,913 ما از رویاها و جاه‌طلبی‌هامون حرف می‌زدیم. 127 00:08:32,813 --> 00:08:35,950 من رویای این رو داشتم که یه بازیگر بزرگ بشم. 128 00:08:36,050 --> 00:08:37,585 اون همیشه می‌گفت، 129 00:08:37,685 --> 00:08:40,555 «آلبرتو، بهت قول می‌دم که یه روز یه کارگردان بزرگ می‌شم.» 130 00:08:40,655 --> 00:08:43,558 سوردی به عنوان صداپیشه در رادیو کار می‌کرد. 131 00:08:43,658 --> 00:08:47,728 داشت سعی می‌کرد کمدین بشه، تقریباً بدون هیچ موفقیتی. 132 00:08:47,828 --> 00:08:49,764 ادعا می‌کرد قدرتش در تقلید صداست. 133 00:08:50,531 --> 00:08:53,034 از حضار می‌خواست سکوت کنن 134 00:08:53,134 --> 00:08:56,370 چون تقلید صداهاش سخت بود. 135 00:08:56,470 --> 00:09:00,541 و بعد صدای هواپیما رو تقلید می‌کرد، یه مرغ، «چیک! چیک!» 136 00:09:00,641 --> 00:09:02,210 دقیقاً همینطوری! 137 00:09:02,843 --> 00:09:08,149 حضار نمی‌دونستن چیکار کنن. بی‌تفاوت بودن و احساس توهین می‌کردن. 138 00:09:08,249 --> 00:09:11,719 وقتی دوباره سوردی رو درخواست کردم، برای «ولگردها»، 139 00:09:11,819 --> 00:09:13,354 همه سعی کردن من رو منصرف کنن، 140 00:09:13,454 --> 00:09:17,592 به خاطر شکستش به عنوان کمدین و شکست «شیخ سفید». 141 00:09:18,059 --> 00:09:22,063 ادعا می‌کردن که سوردی نه تنها موفق به جذب مخاطب نمی‌شه، بلکه اون رو دفع می‌کنه. 142 00:09:22,396 --> 00:09:26,534 در واقع، تیتراژ ابتدایی بیست نسخه اول، 143 00:09:26,634 --> 00:09:29,036 و همچنین پوسترهای اولیه، شامل اسم اون نبود. 144 00:09:29,136 --> 00:09:31,272 در نهایت، به من اجازه دادن که ازش استفاده کنم، 145 00:09:31,372 --> 00:09:34,675 به شرطی که در انکار حضورش همکاری کنم. 146 00:09:34,775 --> 00:09:36,444 هر چیزی که بهتون میگن 147 00:09:37,211 --> 00:09:40,248 احتمالاً دروغه اگه از من نشنیدید. 148 00:09:40,348 --> 00:09:43,184 می‌دونید چرا؟ چون احتمالاً از اون شنیدید. 149 00:09:44,452 --> 00:09:46,721 باید بدونید که، علاوه بر اینکه یه کارگردان بزرگه، 150 00:09:46,821 --> 00:09:48,923 فدریکو فلینی یه دروغگوی بزرگ هم هست. 151 00:09:49,023 --> 00:09:51,058 شاید بزرگترین دروغگوی دنیا. 152 00:09:51,158 --> 00:09:54,562 ولی کله فدریکو اینقدیه! 153 00:09:54,662 --> 00:09:59,634 ما گپ می‌زدیم، و من اینطور برداشت کردم که آمیدئی زیاد به روسلینی اعتماد نداره. 154 00:10:00,568 --> 00:10:04,605 «چرا یه فیلم نمی‌سازی، به جای دو تا فیلم کوتاه؟ 155 00:10:04,705 --> 00:10:08,242 می‌تونیم این کار رو بکنیم، با داستان کشیش، به علاوه چند تا بچه.» 156 00:10:08,342 --> 00:10:11,078 پس یه هفته تو خونه من کار کردیم، 157 00:10:11,178 --> 00:10:13,648 تو آشپزخونه چون گرمایش نداشتیم، 158 00:10:13,748 --> 00:10:16,584 من و آمیدئی این فیلمنامه رو نوشتیم برای «رم، شهر بی‌دفاع». 159 00:10:17,118 --> 00:10:20,454 ولی واقعاً به کاری که می‌کردیم باور نداشتیم. 160 00:10:21,689 --> 00:10:23,291 وقتی «رم، شهر بی‌دفاع» رو نوشتیم... 161 00:10:23,391 --> 00:10:24,825 فیلمنامه‌نویس 162 00:10:24,925 --> 00:10:27,428 ...من و فدریکو با هم کنار نمیومدیم. 163 00:10:30,231 --> 00:10:33,534 من عصرها به خونه‌اش می‌رفتم. 164 00:10:33,634 --> 00:10:38,606 اون با یه عمه‌اش تو یه خیابون فرعی از ویاله لیجی زندگی می‌کرد. 165 00:10:38,706 --> 00:10:40,975 یه خونه قدیمی بود، با یه سگ پیر. 166 00:10:42,843 --> 00:10:45,613 ما تو آشپزخونه کار می‌کردیم چون سرد بود. 167 00:10:46,213 --> 00:10:47,548 با هم کنار نمیومدیم. 168 00:10:48,516 --> 00:10:50,284 فدریکو زندگی کرده بود... 169 00:10:52,386 --> 00:10:55,356 دوره اشغال آلمان رو 170 00:10:55,990 --> 00:11:00,194 به روشی متفاوت از من و خیلی‌های دیگه. 171 00:11:01,696 --> 00:11:07,168 اون خیلی تلخ بود. و این من رو تلخ‌تر هم می‌کرد. 172 00:11:09,270 --> 00:11:14,709 بعد شروع به فیلمبرداری «رم، شهر بی‌دفاع» کردیم و اون هرگز سر صحنه نیومد. 173 00:11:14,809 --> 00:11:17,578 علاقه‌ای نداشت. نمی‌تونستم بفهمم. 174 00:11:19,146 --> 00:11:23,317 نمی‌دونم. فکر می‌کردم اون یه آدم بی‌تفوته 175 00:11:23,417 --> 00:11:25,052 وقتی با مسائل خاصی روبرو می‌شه. 176 00:11:26,253 --> 00:11:27,855 وقت زیادی با هم نمی‌گذروندیم. 177 00:11:29,957 --> 00:11:31,625 تقریباً هیچی. 178 00:11:33,527 --> 00:11:36,430 بعد، ناگهان، یه روز... 179 00:11:37,465 --> 00:11:43,137 من تو یه شرکت پخش فیلم بودم، به اسم فین‌چینه، 180 00:11:43,604 --> 00:11:48,042 تازه کار روی «یکشنبه ماه اوت» با اِمِر رو تموم کرده بودم. 181 00:11:48,743 --> 00:11:52,313 فدریکو رو رو پله‌ها دیدم، و پرسید که آیا می‌خوام «شیخ سفید» رو ببینم. 182 00:11:54,248 --> 00:11:56,851 رفتم این فیلم رو در مورد «فومتی» (کمیک) ببینم. 183 00:11:58,219 --> 00:12:01,322 انتظار یه فیلم کوچیک رو داشتم، 184 00:12:01,889 --> 00:12:06,026 کارگردانی شده با سطح تجربه یه کارگردان تازه‌کار. 185 00:12:08,295 --> 00:12:09,530 اشتباه می‌کردم. 186 00:12:09,630 --> 00:12:12,366 چطور تمایلتون به کارگردانی رو کشف کردید؟ 187 00:12:14,969 --> 00:12:19,473 «تمایل به کارگردانی.» از این خوشم اومد. 188 00:12:21,175 --> 00:12:23,110 واقعاً کشفش نکردم. 189 00:12:23,210 --> 00:12:28,082 فکر می‌کردم اصلاً برای کارگردان شدن مناسب نیستم. 190 00:12:28,182 --> 00:12:29,917 فکر می‌کردم برای این کار ساخته نشدم. 191 00:12:30,017 --> 00:12:34,155 در واقع هیچ تمایلی برای کارگردان شدن حس نمی‌کردم. 192 00:12:34,655 --> 00:12:40,261 پس برداشتن قدم به سوی اولین کار بزرگتون براتون آسون بود یا سخت؟ 193 00:12:40,795 --> 00:12:42,396 همونطور که می‌گفتم، 194 00:12:42,496 --> 00:12:46,801 همه‌اش به خاطر بی‌فکری یه تهیه‌کننده اتفاق افتاد. 195 00:12:46,901 --> 00:12:48,135 اسمش رووِره بود، 196 00:12:48,235 --> 00:12:53,874 و به یه فیلمنامه‌ای برخورد کرد که من با پینلی نوشته بودم. 197 00:12:53,974 --> 00:12:55,976 آنتونیونی قرار بود اون رو کارگردانی کنه. 198 00:12:56,310 --> 00:13:01,949 آنتونیونی در لحظه آخر از کارگردانی فیلم امتناع کرده بود، چون دوستش نداشت. 199 00:13:02,817 --> 00:13:05,986 من، از طرف دیگه، بی‌وقفه از فیلمنامه دفاع کرده بودم، 200 00:13:06,086 --> 00:13:09,290 تا مطمئن بشم که قسط آخرم پرداخت می‌شه. 201 00:13:10,291 --> 00:13:12,493 پس تهیه‌کننده گفت: «چرا خودت نمی‌سازیش؟» 202 00:13:12,593 --> 00:13:18,065 دقیقاً وقتی ازم پرسید که داشتم می‌گفتم این بهترین فیلمنامه دنیاست... 203 00:13:19,133 --> 00:13:23,804 پس غافلگیر شدم و نگفتم: «من فقط یه فیلمنامه‌نویسم.» 204 00:13:25,172 --> 00:13:27,775 پس اساساً خودم رو مجبور دیدم که کارگردان بشم، 205 00:13:28,209 --> 00:13:31,145 و یه اتفاق مرموزی افتاد 206 00:13:31,612 --> 00:13:34,248 من هرگز قادر به توضیحش به روشی رضایت‌بخش نیستم، 207 00:13:34,348 --> 00:13:39,119 پس تمایل دارم اون رو به مفاهیم آرامش‌بخش 208 00:13:39,220 --> 00:13:42,289 تقدیر یا یک رسالت، ربط بدم، 209 00:13:43,023 --> 00:13:47,061 به یک چراغ سبز راهنمایی که به من اجازه می‌ده وارد جاده اصلی بشم. 210 00:13:47,161 --> 00:13:51,198 من هیچ کاری نکردم، جز اینکه ادعا کنم اون یه فیلمنامه عالیه، 211 00:13:51,298 --> 00:13:54,869 و در نتیجه باعث شدم رووِره ازم دعوت کنه که خودم کارش رو به عهده بگیرم. 212 00:13:56,070 --> 00:13:58,138 باید بگم که اون روز... 213 00:13:58,239 --> 00:14:01,575 هیچ خاطره‌ای از آماده‌سازی برای اون فیلم ندارم. 214 00:14:02,243 --> 00:14:05,045 وارد یه جور خلسه شدم، یه برزخ. 215 00:14:05,145 --> 00:14:08,349 هیچی یادم نمیاد. حتی نمی‌دونم کی اون رو برام آماده کرد. 216 00:14:09,016 --> 00:14:10,084 قادر نبودم... 217 00:14:10,184 --> 00:14:14,488 بله، یه چیز دیگه که باعث شد فکر کنم هرگز نمی‌تونم کارگردان بشم 218 00:14:14,588 --> 00:14:19,326 نیاز به گرفتن 219 00:14:19,426 --> 00:14:21,428 صدها تصمیم در هر ساعت بود. 220 00:14:21,662 --> 00:14:24,164 کارگردان‌ها باید بتونن بگن: «این رو نگه دار. اون رو بنداز دور. 221 00:14:24,265 --> 00:14:28,869 از اون سبز خوشم نمیاد، فیروزه‌ای استفاده کن. براش سبیل بذار. کچلش کن. کات.» 222 00:14:28,969 --> 00:14:31,972 اون دائماً توسط آدمایی مورد درخواست قرار می‌گیره 223 00:14:32,306 --> 00:14:36,477 که با پارچه‌ها، تکه‌های چوب، سیاهی‌لشکرها، صفحات به سراغش میان، 224 00:14:36,577 --> 00:14:39,580 و ازش می‌خوان که یه سری انتخاب انجام بده. 225 00:14:39,680 --> 00:14:41,048 «سه روز یا دو روز؟» 226 00:14:41,148 --> 00:14:44,218 «تو پیاتزا دل پوپولو فیلمبرداری می‌کنیم یا تو پیاتزا فلامینیو؟» 227 00:14:44,318 --> 00:14:47,154 این یه سری تصمیمات مداومه. 228 00:14:47,521 --> 00:14:51,926 طبیعت من به سمت یک تعادل پانورامیک آرام گرایش داره، 229 00:14:52,026 --> 00:14:56,397 جایی که هیچی دور انداخته نمی‌شه، ولی هیچی هم به طور قطعی انتخاب نمی‌شه. 230 00:14:57,264 --> 00:14:58,899 پس این متضاد طبیعت من بود. 231 00:14:58,999 --> 00:15:03,504 در عوض، کشف کردم که می‌تونم تصمیمات مداوم زیادی بگیرم. 232 00:15:03,604 --> 00:15:08,576 فهمیدم که برای چیزی که زندگی من می‌شد، استعداد داشتم. 233 00:15:08,676 --> 00:15:13,347 باید یه استعداد بوده باشه، چون هیچ دانش فنی‌ای نداشتم، 234 00:15:13,681 --> 00:15:16,050 از زبان لنزهای دوربین بی‌اطلاع بودم. 235 00:15:16,984 --> 00:15:19,219 فیلمبردارها حتی من رو مسخره می‌کردن. 236 00:15:19,320 --> 00:15:22,056 آلدو تونتی، که آدم بامزه‌ای بود، 237 00:15:22,456 --> 00:15:25,859 من رو مجبور می‌کرد از جایی نگاه کنم که هیچی نمی‌دیدم، 238 00:15:25,960 --> 00:15:27,661 یه دستگیره، پایین دوربین. 239 00:15:27,761 --> 00:15:30,331 جرأت کافی نداشتم که بگم هیچی نمی‌بینم، 240 00:15:30,431 --> 00:15:31,765 پس تظاهر می‌کردم که دارم دستور می‌دم. 241 00:15:31,865 --> 00:15:34,301 اون یه دکمه بود. لنز بالاش بود. 242 00:15:34,668 --> 00:15:38,606 این باید به شما بگه که من چقدر آماده بودم. 243 00:15:39,740 --> 00:15:42,242 شما گفتید کارگردان‌ها باید مدام تصمیم بگیرن. 244 00:15:42,343 --> 00:15:45,112 آیا این در نهایت یک بازی بزرگ هم نیست؟ 245 00:15:45,713 --> 00:15:48,315 یه بازی بزرگ؟ من خودم رو خیلی خوش‌شانس می‌دونم... 246 00:15:49,683 --> 00:15:53,087 چون به من اجازه داده شد که کاری رو انجام بدم 247 00:15:53,187 --> 00:15:57,291 که دقیقاً ناخودآگاهم می‌خواست. 248 00:15:57,391 --> 00:16:02,062 باید یه گرایش خاصی وجود داشته باشه، یه خلق و خو. 249 00:16:02,930 --> 00:16:05,566 می‌تونید به روش‌های زیادی تفسیرش کنید، 250 00:16:05,666 --> 00:16:09,737 مثل همذات‌پنداری با یه کهن‌الگو، 251 00:16:10,137 --> 00:16:15,442 ولی مشخصاً، روزی که قایق موتوری من رو برد 252 00:16:17,044 --> 00:16:19,346 به اون کَلَک بزرگ 253 00:16:19,446 --> 00:16:22,583 که کل گروه از قبل در حال کار بودن، 254 00:16:22,683 --> 00:16:23,784 منتظر کارگردان، 255 00:16:23,884 --> 00:16:27,321 خب، از لحظه‌ای که اپراتور اصلی کمک کرد از قایق موتوری پیاده بشم، 256 00:16:27,421 --> 00:16:30,591 من از قبل داشتم به آدما دستور می‌دادم. 257 00:16:31,258 --> 00:16:37,798 نشستم و منتظر من روی اون کلک، تصویر همیشگی کارگردان بود، 258 00:16:38,232 --> 00:16:43,237 یه شخصیت تعریف‌نشدنی که جایی بین رئیس و دلقک قرار می‌گیره. 259 00:17:03,257 --> 00:17:07,795 اگه باید دینی از قدردانی رو نسبت به روسلینی اعتراف کنم، 260 00:17:08,762 --> 00:17:13,534 این خواهد بود: اون بهم نشون داد که سینما رو می‌شه ساخت 261 00:17:14,134 --> 00:17:17,571 با همون بی‌خیالی، همون... 262 00:17:19,039 --> 00:17:22,076 مشارکت عمیقاً شخصی... 263 00:17:23,110 --> 00:17:25,579 که یه نقاش باهاش یه تابلو رو آماده می‌کنه. 264 00:17:26,080 --> 00:17:32,119 رنگ‌های مختلف رو روی بوم امتحان می‌کنه، تا رنگ مناسب رو پیدا کنه. 265 00:17:32,486 --> 00:17:34,988 یا مثل یه نویسنده که یه کتاب رو آماده می‌کنه: 266 00:17:36,090 --> 00:17:41,528 با همون اعتماد به نفس خجول و بی‌قرار 267 00:17:41,628 --> 00:17:45,365 که آدم با عقده‌های روانی خودش، با خودش داره. 268 00:17:45,666 --> 00:17:49,970 کل جنبه سازمانی، لجستیکی، 269 00:17:50,070 --> 00:17:54,641 تقریباً نظامی سینما کنار گذاشته شده بود. 270 00:17:54,742 --> 00:17:55,909 حتی جنبه فنی، 271 00:17:56,009 --> 00:18:00,647 که اغلب می‌تونه برای یه کارگردان تازه‌کار فلج‌کننده باشه، 272 00:18:01,215 --> 00:18:02,983 در روسلینی وجود نداشت. 273 00:18:03,083 --> 00:18:05,018 یا حداقل، روش تأکید نمی‌شد. 274 00:18:05,486 --> 00:18:10,524 این روش فیلمسازی شدیداً خصوصی بود، 275 00:18:10,624 --> 00:18:13,026 شدیداً فردی، 276 00:18:13,127 --> 00:18:15,796 انگار که داشت به دوستاش می‌گفت... 277 00:18:17,064 --> 00:18:19,133 داستان‌های شخصیت‌های خاص رو. 278 00:18:19,233 --> 00:18:23,170 شما حتی تو «معجزه» هم بازی کردید، با بازی آنا مانیانی. 279 00:18:23,270 --> 00:18:25,172 برای لطف به روبرتو این کار رو کردم. 280 00:18:25,272 --> 00:18:27,875 می‌ترسید با آنا مانیانی تنها بمونه! 281 00:18:28,208 --> 00:18:30,811 شما فدریکو فلینی رو به عنوان یوسف نجار انتخاب کردید. 282 00:18:30,911 --> 00:18:35,149 شوخی بود، یا دنبال بهره‌برداری از کیفیت‌های نمایشی اون بودید؟ 283 00:18:35,516 --> 00:18:39,086 نه، بود... ایده فیلمنامه مال اون بود. 284 00:18:40,187 --> 00:18:43,257 ما دوستیم، و فکر کردیم جالب می‌شه اونطوری بسازیمش. 285 00:18:43,357 --> 00:18:44,992 مجبورش کردم موهاش رو بلوند کنه. 286 00:18:45,092 --> 00:18:48,595 رفتیم یه آرایشگاه زنونه تو ناپل، تا بتونه بلوند کنه. 287 00:18:48,695 --> 00:18:52,099 دیگه نمی‌تونست تو خیابون راه بره. مردم بهش می‌گفتن ریتا هیورث! 288 00:18:52,199 --> 00:18:55,602 اون یه آدم تیپیکال تیره بود. به عنوان یه بلوند افتضاح به نظر می‌رسید. 289 00:18:56,236 --> 00:19:00,073 چند سال پیش، چاپلین رو تو پاریس دیدم، 290 00:19:00,174 --> 00:19:03,677 با روبرتو روسلینی، که اصرار داشت ما رو معرفی کنه. 291 00:19:03,777 --> 00:19:08,015 من خجالت می‌کشیدم، ترجیح می‌دادم... 292 00:19:08,115 --> 00:19:11,819 بهتره قهرمانات رو ملاقات نکنی. 293 00:19:12,486 --> 00:19:14,521 به طرز وحشتناکی خجالت‌زده بودم. 294 00:19:14,621 --> 00:19:18,492 «جاده» تو پاریس موفق بود، 295 00:19:18,592 --> 00:19:23,230 پس امیدوار بودم تو موقعیتی مربوط به فیلمم ببینمش، 296 00:19:23,330 --> 00:19:28,101 ولی به هر حال جلوش ظاهر شدم. 297 00:19:28,202 --> 00:19:29,903 ما تو یه کلاب شبانه بودیم. 298 00:19:30,003 --> 00:19:33,273 تاریک بود، روسلینی داشت از پشت من رو هل می‌داد، 299 00:19:33,373 --> 00:19:38,779 و چشمم به یه چهره گلگون با موهای نقره‌ای افتاد 300 00:19:39,680 --> 00:19:41,281 و اون نگاه. 301 00:19:41,949 --> 00:19:45,552 چاپلین نگاه کنجکاوی داشت، همون نگاهی که خیلی از دلقک‌های حرفه‌ای 302 00:19:45,652 --> 00:19:47,621 و بعضی فالگیرها دارن: 303 00:19:48,388 --> 00:19:51,325 فکر کنم بهش میگن «استرابیسم ونوس». 304 00:19:51,425 --> 00:19:52,459 این یه استرابیسم واگراست. 305 00:19:52,559 --> 00:19:56,530 یکی از چشماش به جهت ناشناخته‌ای نگاه می‌کرد، 306 00:19:56,630 --> 00:19:58,699 که باعث می‌شد طرف مقابلش کمی احساس ناراحتی کنه. 307 00:19:58,799 --> 00:20:02,669 این یه ویژگی فیزیولوژیکی تیپیکه، 308 00:20:02,769 --> 00:20:07,541 یه ویژگی شخصیتی بعضی هنرمندا، و حتی بعضی فالگیرا. 309 00:20:07,641 --> 00:20:10,744 داری سعی می‌کنی ببینی منم دارمش یا نه. من یه مورد خیلی بد داشتم، 310 00:20:10,844 --> 00:20:14,615 ولی یه عمل جراحی درستش کرد. 311 00:20:15,549 --> 00:20:17,918 یادمه دست کوچیکش رو بهم داد. 312 00:20:18,018 --> 00:20:23,223 خیلی کوچیک بود. اون یه مرد خیلی ریزنقش بود. 313 00:20:23,657 --> 00:20:28,462 دست بچه‌گانه‌اش رو بهم داد، و من مثل دست یه پاپ گرفتمش. 314 00:20:28,562 --> 00:20:30,664 حتی تو ارادتم اغراق کردم. 315 00:20:31,999 --> 00:20:37,170 یکی از اون لبخندهای درنده و بی‌رحمانه‌اش رو بهم زد، که تمام دندوناش پیدا بود، 316 00:20:37,271 --> 00:20:41,675 و با صدای تیز و مکانیکی یه بانکدار آمریکایی، 317 00:20:41,775 --> 00:20:43,410 بهم گفت که «جاده» رو دیده. 318 00:20:44,111 --> 00:20:48,081 ازم پرسید هزینه فیلم چقدر بوده، و فکر می‌کنم چقدر فروش می‌کنه. 319 00:20:48,982 --> 00:20:51,985 این من رو در یک سرگیجه گیج‌کننده فرو برد، 320 00:20:52,085 --> 00:20:54,221 چون اصلاً انتظارش رو نداشتم. 321 00:20:54,755 --> 00:20:56,123 نمی‌خواستم ناامیدش کنم، 322 00:20:56,223 --> 00:21:00,160 و می‌خواستم ثابت کنم که به اندازه یه پیشگام سینما سرسختم، 323 00:21:00,727 --> 00:21:03,330 پس یه سری اعداد خیلی متواضعانه از خودم درآوردم، 324 00:21:03,864 --> 00:21:07,234 هم از نظر هزینه‌ها و هم از نظر پیش‌بینی گیشه. 325 00:21:08,302 --> 00:21:10,837 به نظر خیلی علاقه‌مند میومد. 326 00:21:11,238 --> 00:21:14,341 پرسید من و همسرم چقدر درآوردیم. 327 00:21:14,841 --> 00:21:17,811 من رو غافلگیر کرد، ولی وقتی بهش فکر می‌کنم، 328 00:21:17,911 --> 00:21:22,482 فکر کنم شاید اون بدیع‌ترین، 329 00:21:22,582 --> 00:21:26,420 بامزه‌ترین و غیرقابل پیش‌بینی‌ترین راه رو برای ملاقاتمون انتخاب کرد. 330 00:21:27,688 --> 00:21:30,324 کار خوبی کرد که اون سوالا رو پرسید: 331 00:21:30,424 --> 00:21:35,362 این کار جلوی اون شکل از احترام، 332 00:21:35,963 --> 00:21:39,266 اون ستایش رضایتمندانه، 333 00:21:39,967 --> 00:21:46,940 که مردم ناگزیر در ملاقات با شخصیت‌هایی در حد و اندازه اون ابراز می‌کنن رو گرفت. 334 00:21:48,108 --> 00:21:50,344 دیگه هرگز اون رو ندیدم. 335 00:22:39,092 --> 00:22:41,962 اولین فیلمی که دیدم؟ الان دیگه افسانه‌ای شده، 336 00:22:42,062 --> 00:22:44,231 چون تو هر کدوم از فیلم‌هام بهش ارجاع می‌دم. 337 00:22:44,331 --> 00:22:45,999 «ماچیسته در جهنم» بود. 338 00:22:47,567 --> 00:22:50,470 وقتی رو پای پدرم نشسته بودم دیدمش، تو سینما فولگور. 339 00:22:50,570 --> 00:22:51,671 بارون میومد. 340 00:22:52,239 --> 00:22:55,876 بوی پارچه پالتوهای خیس میومد. 341 00:22:57,010 --> 00:22:59,813 پرده سینما نسبتاً زرد رنگ بود... 342 00:23:00,814 --> 00:23:03,183 و این مرد غول‌پیکر ظاهر شد، 343 00:23:03,784 --> 00:23:08,522 با یه پوست خرس دور کمرش و کمی ترسیده 344 00:23:09,322 --> 00:23:14,895 از نگاه متکبرانه یک پروسرپینای درشت سینه. 345 00:23:15,429 --> 00:23:19,132 با چرخوندن دستاش، یه حلقه از شعله روشن کرد 346 00:23:20,000 --> 00:23:24,104 دور پاهای ماچیسته مبهوت. 347 00:23:24,204 --> 00:23:27,707 مشخصاً، این تصویر واقعاً در من اثری عمیق گذاشت، 348 00:23:27,808 --> 00:23:30,977 چون سعی می‌کنم تو هر کدوم از فیلم‌هام بازسازیش کنم، 349 00:23:31,078 --> 00:23:36,283 بدون اینکه هرگز موفق به بازآفرینی اون القای اولیه بشم. 350 00:23:56,002 --> 00:23:59,139 شما دوره‌های طولانی رو برای خلق فیلم‌هاتون صرف می‌کنید. 351 00:23:59,239 --> 00:24:03,410 در حین تولید، آیا به برنامه‌هاتون وفادارید، 352 00:24:03,510 --> 00:24:06,413 یا حاشیه وسیعی برای خلاقیت باقی می‌ذارید؟ 353 00:24:06,513 --> 00:24:09,149 خلاقیت یه جور بیماریه. 354 00:24:09,249 --> 00:24:13,487 نمی‌تونید برای آنفولانزا گرفتن برنامه‌ریزی کنید. فقط براتون اتفاق می‌افته. 355 00:24:13,587 --> 00:24:20,260 و در مورد رسالت، تمایل به ساختن یه فیلم هم همینه، 356 00:24:20,360 --> 00:24:22,496 برای تعریف کردن داستان یه شخصیت. 357 00:24:22,929 --> 00:24:25,966 این مسئله برنامه‌ریزی نیست، بلکه دریافت این الهامه 358 00:24:26,066 --> 00:24:30,504 و اجازه دادن به اون برای اینکه به تدریج وجود خود شما رو تسخیر کنه. 359 00:24:30,837 --> 00:24:34,307 شما به الهام فکر نمی‌کنید، الهام به شما فکر می‌کنه. 360 00:24:34,741 --> 00:24:39,312 این یه فانتزیه، یه شهوده، یه اغواگریه. 361 00:24:39,713 --> 00:24:42,883 من قادر به گفتن اینکه چطور شروع می‌شه نیستم، 362 00:24:42,983 --> 00:24:46,586 چون برای هر فیلم متفاوت رخ می‌ده. 363 00:24:46,686 --> 00:24:49,856 یه فیلمی هست که پونزده ساله تو ذهنم ظاهر می‌شه، 364 00:24:49,956 --> 00:24:51,858 با این حال هرگز نمی‌سازمش. 365 00:24:51,958 --> 00:24:55,061 تا الان، حتماً بهش برخورده. 366 00:24:55,862 --> 00:24:59,933 بعد از ۱۵ سال، برگشت، شاید می‌پرسه آیا بالاخره نوبتشه. 367 00:25:01,034 --> 00:25:05,505 قول می‌دم بسازمش، وقتی که تعهدات عقب‌افتاده‌ام رو انجام بدم. 368 00:25:05,605 --> 00:25:08,475 ازش می‌خوام صبر کنه. «می‌سازمش.» ولی بعد هرگز انجامش نمی‌دم. 369 00:25:08,942 --> 00:25:12,279 امیدوارم یه روز خودش، خودش رو بسازه! 370 00:25:12,612 --> 00:25:16,683 فدریکو فلینی، آیا شما کارگردان وجود خودتون هستید؟ 371 00:25:18,285 --> 00:25:21,021 در اون صورت، باید یه کارگردان افتضاح باشم! 372 00:25:21,121 --> 00:25:24,724 واقعاً به یه مؤلف اصیل برای راهنمایی نیاز دارم. 373 00:25:26,126 --> 00:25:29,396 این از اون سوالاییه که یا باید یه جواب خیره‌کننده داشته باشی، 374 00:25:29,496 --> 00:25:32,365 درخور یه شیرینی شانس، 375 00:25:32,799 --> 00:25:35,769 یا تلاش برای ساختن یکی خیلی پرزحمته. 376 00:25:35,869 --> 00:25:38,505 به علاوه، من دارم این مصاحبه رو رایگان انجام می‌دم. 377 00:25:38,605 --> 00:25:41,474 ارزش تلاشش رو نداره! 378 00:25:42,876 --> 00:25:46,313 احتمالاً کارگردان خودم هستم وقتی به عنوان کارگردان کار می‌کنم. 379 00:25:46,413 --> 00:25:49,549 این چیزیه که قبلاً سعی می‌کردم بگم. 380 00:25:50,283 --> 00:25:55,455 باید روزی اتفاق افتاده باشه که به اون کلک روی دریا دیر رسیدم. 381 00:25:55,555 --> 00:25:57,090 قبلاً هرگز کارگردان نبودم. 382 00:25:57,557 --> 00:26:04,364 اگه اجازه داشته باشم با تصویری که کمی مسخره است، حرفام رو تموم کنم، 383 00:26:04,464 --> 00:26:06,166 در ارزش نمادینش، 384 00:26:06,266 --> 00:26:09,970 فکر کنم یه کارگردان روی اون کلک منتظر من بود، 385 00:26:10,070 --> 00:26:12,239 که ناگهان جسم من رو تسخیر کرد، 386 00:26:12,739 --> 00:26:16,109 و من رو در تمام فیلم‌هایی که ساختم کارگردانی کرد، 387 00:26:16,209 --> 00:26:18,345 و همه اونایی که امیدوارم بسازم، 388 00:26:18,445 --> 00:26:21,481 چون در حال حاضر من یه کارگردان بیکار هم هستم، 389 00:26:21,581 --> 00:26:24,851 و دنبال یه تهیه‌کننده فوق‌العاده ثروتمند می‌گردم. 390 00:26:26,186 --> 00:26:27,721 نه، مسیر درسته. 391 00:26:29,289 --> 00:26:31,157 باید ولش کنیم. 392 00:26:31,791 --> 00:26:33,693 اونجا، البته. 393 00:26:34,361 --> 00:26:39,099 ببین، اون فیلم باید... 394 00:26:39,199 --> 00:26:42,335 نمی‌خوام هیچ ایده‌ای بدم 395 00:26:42,435 --> 00:26:45,705 به «شوالیه» بی‌قرار، برلوسکونی. 396 00:26:45,805 --> 00:26:47,474 از قبل زیادی ایده داره. 397 00:26:48,041 --> 00:26:52,379 با این حال، باید، و شاید خواهد کرد، 398 00:26:52,479 --> 00:26:55,048 یه مصوبه از مجلس بگذرونه که بهش اجازه می‌ده 399 00:26:55,148 --> 00:26:59,119 در راهپیمایی‌ها، رژه‌های نظامی هم تبلیغات بذاره، 400 00:26:59,219 --> 00:27:02,155 سخنرانی‌های خود اعضای مجلس، 401 00:27:02,255 --> 00:27:04,424 و حتی مراسم مذهبی. 402 00:27:04,724 --> 00:27:09,396 عشای ربانی؟ سه تا آگهی! اگه با آواز باشه؟ هفت تا آگهی! 403 00:27:09,863 --> 00:27:11,598 این ممکنه کفرآمیز به نظر برسه. 404 00:27:11,698 --> 00:27:17,370 ولی آیا قطع کردن کار یه هنرمند به همون اندازه کفرآمیز نیست؟ 405 00:27:17,637 --> 00:27:20,507 حدس می‌زنم الان وقت مناسبیه که حرف زدن رو تموم کنیم، 406 00:27:20,607 --> 00:27:23,276 چون دارن برای یه پیام بازرگانی علامت می‌دن. 407 00:27:23,910 --> 00:27:25,645 ناامیدی‌ها؟ توهمات؟ 408 00:27:26,279 --> 00:27:27,947 ناامیدی‌ها؟ 409 00:27:28,882 --> 00:27:33,853 شما سوالات غیرمنتظره‌ای می‌پرسید. من به درستی آماده نشده بودم. 410 00:27:34,821 --> 00:27:36,489 اولین ناامیدی‌های من؟ 411 00:27:37,991 --> 00:27:42,562 اولین ناامیدی من یک دعوای مشت‌زنی بود. 412 00:27:42,662 --> 00:27:46,266 انتظار نداشتم مثل ماچیسته بجنگم، ولی حداقل مثل گری کوپر 413 00:27:46,366 --> 00:27:49,736 یا یکی از قهرمان‌هایی که در فیلم‌های آمریکایی دیده بودم. 414 00:27:50,737 --> 00:27:52,305 یه «آوانگاردیستا» بود، 415 00:27:52,405 --> 00:27:55,909 باید از من بزرگتر بوده باشه، چون من هنوز عضو «بالیلا» بودم. 416 00:27:56,543 --> 00:27:59,679 من اون رو ضعیف‌تر از خودم می‌دونستم، شکننده‌تر. 417 00:27:59,779 --> 00:28:02,015 من به شدت لاغر بودم، ولی اون حتی لاغرتر به نظر می‌رسید. 418 00:28:02,615 --> 00:28:04,984 ما در رقابت بودیم... 419 00:28:06,353 --> 00:28:09,189 برای جلب محبت همون دختر. 420 00:28:09,289 --> 00:28:12,559 اسمش بیانکا بود و سال دوم مدرسه راهنمایی بود. 421 00:28:12,659 --> 00:28:16,963 خب، در یک لحظه خودبزرگ‌بینی، درست مثل یه قلدر، 422 00:28:17,063 --> 00:28:20,066 فکر کردم می‌تونم شکستش بدم. 423 00:28:20,166 --> 00:28:23,002 معتقد بودم که درگیری به نفع من تموم می‌شه. 424 00:28:23,436 --> 00:28:27,140 اینطور نبود. اون غیرمنتظره من رو زد، 425 00:28:27,874 --> 00:28:30,810 و باعث شد بیفتم زمین. 426 00:28:30,910 --> 00:28:33,380 فکر کنم اون اتفاق خیلی دردناک بود. 427 00:28:34,381 --> 00:28:38,952 ناامیدی از خودم بود، و این بدترین نوعشه. 428 00:28:39,886 --> 00:28:41,321 دیگه‌ای هم بود؟ 429 00:28:41,421 --> 00:28:46,059 فکر نکنم کلاً آدمی باشم که احساس ناامیدی کنه. 430 00:28:46,593 --> 00:28:50,330 نه به خاطر اینکه نوعی شکاکیت نسبت به دیگران دارم، 431 00:28:51,097 --> 00:28:54,100 بلکه تمایلی به پروراندن امیدهای واهی ندارم. 432 00:28:54,634 --> 00:28:58,171 پس ناامیدی عموماً چیز رایجی برای من نیست. 433 00:28:58,271 --> 00:29:01,674 - اولین کتابتون چی بود؟ - اولین کتابی که خوندم؟ 434 00:29:02,942 --> 00:29:04,677 مطمئن نیستم. 435 00:29:05,578 --> 00:29:08,415 اولین کتابی که یادم میاد خوندم «پینوکیو» بود. 436 00:29:10,016 --> 00:29:14,087 فقط بار اول نخوندمش، 437 00:29:14,754 --> 00:29:17,056 بلکه بارها خوندمش، و هنوزم می‌خونم. 438 00:29:17,157 --> 00:29:19,993 همیشه یه مطالعه بسیار جذابه. 439 00:29:20,093 --> 00:29:22,862 نه فقط به خاطر خاطرات شخصی، 440 00:29:23,797 --> 00:29:28,635 بلکه به خاطر اینکه کتابیه که، در طول زمان، 441 00:29:29,369 --> 00:29:32,472 یک امتیاز و ویژگی تقریباً پیشگویانه پیدا کرده. 442 00:29:32,572 --> 00:29:34,507 وقتی بازش می‌کنی، 443 00:29:34,607 --> 00:29:38,711 تقریباً می‌تونه به تردیدها و سرگشتگی‌هات جواب بده. 444 00:29:39,946 --> 00:29:41,481 اون کیه با مائوریتسیو؟ 445 00:29:42,749 --> 00:29:43,850 مائوریتسیو؟ 446 00:29:43,950 --> 00:29:48,488 فلینی، من این خانم رو نزدیک ایستگاه دیدم. فکر کردم می‌تونیم برای «برونلدا» تستش کنیم. 447 00:29:48,588 --> 00:29:50,323 - صبح بخیر. - برونلدا؟ ایده‌ایه. 448 00:29:50,423 --> 00:29:52,959 ببخشید خانم. شاید ما زیادی گستاخیم. 449 00:29:53,293 --> 00:29:55,628 حتماً شبیه یه آدم‌ربایی بوده. 450 00:29:55,728 --> 00:29:56,729 چند تا عکس ازش بگیر. 451 00:29:56,830 --> 00:29:58,832 مائوریتسیو، برونلدا بلونده، می‌دونی. 452 00:29:58,932 --> 00:30:01,367 - اینجا فیلمبرداری می‌کنیم، رئیس؟ - بله، درسته. 453 00:30:01,468 --> 00:30:03,803 - پس قطعیه؟ - انگار جای راحت‌تری نبود. 454 00:30:04,137 --> 00:30:07,040 من چند تا تست بازیگری ابداع کردم 455 00:30:07,440 --> 00:30:10,844 برای «آمریکا»ی کافکا، به عنوان بهونه‌ای 456 00:30:11,377 --> 00:30:18,384 برای نشون دادن اینکه یه استودیوی انتخاب بازیگر فعال چطوریه، 457 00:30:19,052 --> 00:30:21,221 تست‌های بازیگری چطورین، 458 00:30:21,988 --> 00:30:23,690 منظورمون از فتوژنیک چیه. 459 00:30:23,790 --> 00:30:27,694 به عبارت دیگه، برای داشتن یه گپ با یه سری مثال‌های قانع‌کننده. 460 00:30:27,794 --> 00:30:33,233 چرا احساس نیاز کردید که به کافکا و رمانش «آمریکا» استناد کنید؟ 461 00:30:35,335 --> 00:30:40,840 «استناد کردن» راه خوبی برای تعریف این رابطه است 462 00:30:41,541 --> 00:30:45,144 با یک نابغه الهام‌بخش و محافظ. 463 00:30:45,645 --> 00:30:49,716 این واقعیت که کافکا «آمریکا» رو نوشته من رو تحت تأثیر قرار داد 464 00:30:49,816 --> 00:30:52,752 بدون اینکه هرگز آمریکا رو دیده باشه. 465 00:30:52,852 --> 00:30:56,589 شاید چند تا عکس دیده باشه، چند تا داگرئوتیپ 466 00:30:57,123 --> 00:31:01,594 یا شاید یه مستند سینمایی اولیه. 467 00:31:01,694 --> 00:31:03,196 یکی از اون فیلم‌های خیلی اولیه. 468 00:31:04,264 --> 00:31:07,267 و با این حال، کتابی نوشته که در اون آمریکا... 469 00:31:08,668 --> 00:31:13,840 از خود بیگانگی، جمعیت‌ها، شهرها، ماشین‌ها، 470 00:31:14,541 --> 00:31:19,112 و این حس گم شدن در یک سیاره بی‌کران 471 00:31:19,546 --> 00:31:23,149 به شیوه‌ای معجزه‌آسا بیان شده. 472 00:31:23,683 --> 00:31:28,588 اغلب ازم دعوت می‌شد که در آمریکا فیلم بسازم 473 00:31:28,955 --> 00:31:32,292 و، به طرز نسبتاً شرم‌آوری، همیشه در لحظه آخر جا می‌زدم. 474 00:31:33,560 --> 00:31:38,131 پس همیشه احساس پشیمونی می‌کردم که از زندگی واقعی اونجا می‌ترسیدم، 475 00:31:38,231 --> 00:31:42,769 و از تلاش برای روایت اغواگری‌های بی‌پایان و مداوم 476 00:31:42,869 --> 00:31:44,103 کشوری مثل آمریکا، 477 00:31:44,203 --> 00:31:47,173 که شبیه یه دکوریه که مخصوص من ساخته شده. 478 00:31:47,640 --> 00:31:51,644 مثل چیزیه که از یه سیرک، یا یه فیلم علمی-تخیلی بیرون اومده. 479 00:31:53,546 --> 00:31:55,915 اون شهرها، مثل نیویورک، 480 00:31:56,182 --> 00:32:00,553 به نظر میاد که گذشته باستانی، نینوا یا بابل رو، 481 00:32:00,653 --> 00:32:01,754 با یه شهر مریخی ترکیب می‌کنن. 482 00:32:01,854 --> 00:32:05,158 پس از دیدگاه تصویری، جای بسیار اغواکننده‌ایه. 483 00:32:05,258 --> 00:32:09,095 خب، اخیراً، به یه تهیه‌کننده آمریکایی گفته بودم 484 00:32:09,195 --> 00:32:12,365 که می‌تونم بعضی از برداشت‌هام از آمریکا رو روایت کنم، 485 00:32:12,832 --> 00:32:16,069 شاید با الهام اولیه از یه کتاب. 486 00:32:16,536 --> 00:32:19,038 شاید یه داستانی از چندلر یا همت. 487 00:32:19,806 --> 00:32:23,109 به شرط اینکه همه‌چیز رو بازسازی کنیم 488 00:32:23,676 --> 00:32:28,848 در محیط راحت «کلینیک» من. منظورم چینه-چیتا است. 489 00:32:29,482 --> 00:32:34,287 خیلی نزدیک بودیم که به توافق برسیم، 490 00:32:34,387 --> 00:32:37,156 حتی اگه آمریکایی‌ها نمی‌تونستن بفهمن 491 00:32:37,256 --> 00:32:40,293 چرا من می‌خوام نیویورک رو در رم بازسازی کنم، 492 00:32:40,393 --> 00:32:42,028 با توجه به اینکه شهر وجود داره، 493 00:32:42,428 --> 00:32:47,900 و به خاطر فتوژنیک بودنش برای سینما خیلی مشهوره. 494 00:32:48,368 --> 00:32:50,570 فقط به چند عنصر صحنه نیاز دارید 495 00:32:50,670 --> 00:32:52,939 تا حال و هوای یه خیابون آمریکایی رو بازسازی کنید. 496 00:32:53,039 --> 00:32:54,474 هنوزم کلی هزینه داره. 497 00:32:55,575 --> 00:32:59,379 طنز کافکا، در تمام آثارش، 498 00:32:59,479 --> 00:33:01,814 جنبه‌ایه که هرگز به اندازه کافی بهش پرداخته نشده. 499 00:33:01,914 --> 00:33:04,017 مردم تمایل دارن یه اعتراف رو فراموش کنن... 500 00:33:05,318 --> 00:33:08,621 از خود کافکا، که بعداً توسط زندگی‌نامه‌نویسش، ماکس برود، تکرار شد. 501 00:33:08,721 --> 00:33:12,592 وقتی کافکا صفحاتی از «محاکمه» رو می‌خوند، 502 00:33:12,692 --> 00:33:14,927 یا حتی «مسخ»، برای دوستاش، 503 00:33:15,028 --> 00:33:17,864 اونقدر بلند می‌خندید که گریه می‌کرد. 504 00:33:19,232 --> 00:33:23,236 احتمالاً یه خنده نگران‌کننده بود، مثل وقتی که تو رویاهامون می‌خندیم، 505 00:33:23,336 --> 00:33:25,838 یه خنده ساکت و بی‌صدا. 506 00:33:25,938 --> 00:33:29,375 اغلب، وقتی خواب موقعیت‌های وحشتناک رو می‌بینیم، 507 00:33:30,176 --> 00:33:33,446 می‌بینیم که داریم آروم می‌خندیم. 508 00:33:34,180 --> 00:33:36,582 رویاها 509 00:33:36,683 --> 00:33:40,553 کلید ناگفتنی و جادویی کافکا هستن، 510 00:33:41,487 --> 00:33:45,091 و اون چنان موقعیت‌های عجیب و وحشتناکی رو ارائه می‌ده، 511 00:33:45,792 --> 00:33:48,695 که ما می‌تونیم بهشون لبخند بزنیم: 512 00:33:48,795 --> 00:33:52,498 این نشون‌دهنده یک آگاهیه 513 00:33:52,598 --> 00:33:56,903 که چیزی جبران‌ناپذیر درون ما در حال رخ دادنه، 514 00:33:57,370 --> 00:34:00,006 و عدم توجه قبلی ما 515 00:34:00,640 --> 00:34:02,341 باعث ایجاد کمدی می‌شه. 516 00:34:02,442 --> 00:34:05,578 این همون کمدیه که تو فیلم‌های چاپلین پیدا می‌کنیم. 517 00:34:05,678 --> 00:34:09,382 ما می‌دونیم اون طرف پیچ خیابون چه چیزی منتظرشه: 518 00:34:09,482 --> 00:34:11,417 دو تا پلیس گنده. 519 00:34:11,517 --> 00:34:16,189 ولی شارلو، که مثل یه جنتلمن انگلیسی راه می‌ره، 520 00:34:16,723 --> 00:34:22,295 با اطمینان به سمت فاجعه در کمین پیش می‌ره. 521 00:34:22,395 --> 00:34:25,064 «آمریکا» اغلب روایت می‌کنه... 522 00:34:26,065 --> 00:34:31,537 این حال و هوای فجایع پینوکیویی رو. 523 00:34:31,637 --> 00:34:34,741 همینه. این کتابیه که شباهت زیادی با «پینوکیو» داره. 524 00:34:34,841 --> 00:34:36,442 می‌تونم هر چیزی بپرسم؟ 525 00:34:37,844 --> 00:34:41,881 پس باید توضیح بدی، یک بار برای همیشه، 526 00:34:42,515 --> 00:34:45,184 چرا من اینجا هستم. 527 00:34:45,284 --> 00:34:47,019 چرا من اینجا هستم؟ 528 00:34:47,120 --> 00:34:49,422 چرا من رو به دنیا آوردی؟ 529 00:34:49,522 --> 00:34:51,758 چرا من رو به دنیا آوردی؟ 530 00:34:51,858 --> 00:34:54,293 قایم کردنش فایده‌ای نداره! 531 00:34:54,393 --> 00:34:56,596 اینجا، ما همه استخدام شدیم 532 00:34:56,696 --> 00:35:00,433 در این نمایش مسخره‌ای که زندگیه! 533 00:35:00,533 --> 00:35:05,605 خب، اگه استخدامی در کاره، باید یه قراردادی هم باشه. 534 00:35:05,705 --> 00:35:07,807 و قراردادها باید واضح باشن! 535 00:35:07,907 --> 00:35:10,576 آها! من می‌خوام همه‌چیز رو بدونم! 536 00:35:10,676 --> 00:35:13,713 من می‌خوام همه‌چیز رو بدونم، کله‌پوک! 537 00:35:13,813 --> 00:35:16,382 چراغ رو خاموش کن! شلیک کن! 538 00:35:16,482 --> 00:35:17,817 اونا به ماه شلیک کردن! 539 00:35:23,823 --> 00:35:30,029 چرا رمان کاواتزونی، «شعر دیوانگان» رو انتخاب کردم؟ 540 00:35:30,129 --> 00:35:33,065 من رو به سرزمینم برگردوند. 541 00:35:33,166 --> 00:35:34,667 من اهل رومانیا هستم. 542 00:35:34,767 --> 00:35:37,303 فوراً ذهنم رو پر کرد 543 00:35:37,403 --> 00:35:40,239 با خاطرات فیلم‌هایی که دوست داشتم بسازم، 544 00:35:40,339 --> 00:35:41,841 حتی قبل از «آمارکورد». 545 00:35:42,675 --> 00:35:45,845 قصد داشتم 546 00:35:45,945 --> 00:35:50,483 فیلمی بسازم با عنوان «سکوت دشت‌ها»، 547 00:35:50,950 --> 00:35:55,188 ولی دیدم عنوانش برای برگمان مناسب‌تره تا برای فلینی. 548 00:35:55,655 --> 00:35:58,124 پس به یکی دیگه فکر کردم، 549 00:35:58,224 --> 00:36:01,961 که ممکنه بی‌ادبانه به نظر برسه، ولی سریع می‌گمش: 550 00:36:02,061 --> 00:36:03,396 «اوستیا دلا مدونا». 551 00:36:05,464 --> 00:36:08,000 عبارت خیلی خشنیه، 552 00:36:08,100 --> 00:36:11,003 ولی اگه خوب تلفظ بشه، به قشنگی «راشومون» به نظر میاد. 553 00:36:11,103 --> 00:36:16,642 جذابیت هجاهایی رو داره که روی زبون می‌چرخن. 554 00:36:17,076 --> 00:36:19,445 این یه فحش تیپیکال روستایی بود. 555 00:36:19,545 --> 00:36:23,916 من همیشه می‌خواستم یه فیلم بسازم 556 00:36:24,016 --> 00:36:26,252 در مورد روستا، در مورد روستاییان، 557 00:36:26,752 --> 00:36:31,424 در مورد روستا به عنوان یه بعد ناشناخته، 558 00:36:31,524 --> 00:36:36,028 که هنوز با اسطوره‌ها و افسانه‌ها مسکون شده. 559 00:36:37,697 --> 00:36:41,067 شامل بعضی خاطرات از مدرسه می‌شد، مربوط به اسطوره‌های یونانی... 560 00:36:42,535 --> 00:36:45,671 و بالاتر از همه یه سری خاطرات 561 00:36:45,771 --> 00:36:50,943 که هنوز در ذهن من ساکنن 562 00:36:51,644 --> 00:36:54,247 در مورد زمانی که چند ماه تابستون رو 563 00:36:54,347 --> 00:36:56,349 در خونه مادربزرگ پدریم می‌گذروندم. 564 00:36:56,749 --> 00:37:00,553 زندگی تا حدی خیال‌انگیز... 565 00:37:02,321 --> 00:37:07,293 در اون مزرعه عظیم، طویله‌ها، حیوانات، طوفان‌ها، 566 00:37:07,393 --> 00:37:10,396 روز، شب، سنگ‌ها، ابرها. 567 00:37:10,663 --> 00:37:13,566 فکر می‌کردم تمام اون دنیای غیرمنطقی و جادویی 568 00:37:13,866 --> 00:37:19,005 می‌تونه به عنوان انگیزه، به عنوان خوراک عمل کنه 569 00:37:19,105 --> 00:37:24,277 برای یه فیلم در مورد روستا و خاطرات مادربزرگ فرانچسکا. 570 00:37:24,377 --> 00:37:28,314 فیلمی که بخشی از ایتالیا رو به تصویر بکشه 571 00:37:28,414 --> 00:37:32,351 که سینمای ما همیشه نادیده گرفته: ایتالیای روستاییان. 572 00:38:17,897 --> 00:38:22,201 آنجلو ریتزولی یکی از اون شخصیت‌هاییه که در زمان مناسبی در زندگیم ظاهر شد، 573 00:38:22,301 --> 00:38:25,838 درست مثل جولیتا، روبرتو روسلینی 574 00:38:26,105 --> 00:38:29,175 و خیلی‌های دیگه که در لحظه عالی ملاقات کردم 575 00:38:29,775 --> 00:38:34,080 تا به من اجازه بدن که خودم رو بهتر بشناسم، 576 00:38:34,180 --> 00:38:38,951 تا به من اجازه بدن رشد کنم. 577 00:38:39,952 --> 00:38:45,124 امکانات اقتصادی... 578 00:38:46,058 --> 00:38:48,828 حس احترام 579 00:38:49,261 --> 00:38:51,497 و آزادی 580 00:38:51,597 --> 00:38:56,702 که ریتزولی موقع ساختن فیلم‌هام بهم اعطا کرد 581 00:38:57,636 --> 00:39:01,040 به من اجازه داد دانش بیشتری کسب کنم... 582 00:39:02,041 --> 00:39:05,211 از حرفه‌ام، یا امکاناتم، 583 00:39:05,878 --> 00:39:08,347 و سعی کنم فیلم‌هایی بسازم 584 00:39:08,447 --> 00:39:12,918 با همون آزادی بیانی که نویسندگان در ادبیات ازش لذت می‌برن. 585 00:39:13,386 --> 00:39:17,590 اون به کار من احترام می‌ذاشت. گاهی، پیشنهاد می‌کرد... 586 00:39:18,758 --> 00:39:20,559 که فیلم‌هایی بسازم... 587 00:39:22,361 --> 00:39:27,066 که به طور صریح‌تری برای تأمین سلیقه عمومی هدف‌گذاری شده باشن 588 00:39:27,166 --> 00:39:29,668 همونطور که اون تفسیرش می‌کرد. 589 00:39:30,069 --> 00:39:33,939 می‌گفت: «با اون چهره شیرینت، 590 00:39:34,040 --> 00:39:36,042 چرا همیشه داستان‌های اینقدر سخت می‌سازی؟» 591 00:39:36,142 --> 00:39:39,845 از شخصیت فیلم «زندگی شیرین» خوشحال نبود 592 00:39:39,945 --> 00:39:42,948 که بچه‌هاش رو می‌کشه و بعد خودکشی می‌کنه. 593 00:39:43,049 --> 00:39:46,886 می‌گفت: «لطفاً اعتراف کن که تو این رو نساختی!» 594 00:39:47,453 --> 00:39:50,289 من گفتم که ساختم. در واقع، تو روزنامه خونده بودمش. 595 00:39:50,389 --> 00:39:54,927 یکی از اون خیلی رویدادهای وحشتناکی بود که اتفاق می‌افتاد و هنوزم می‌افته. 596 00:39:55,461 --> 00:39:57,563 «نه! باورم نمی‌شه!» 597 00:39:57,663 --> 00:40:00,666 می‌خواست مطمئن بشه که دوستش فدریکو 598 00:40:00,766 --> 00:40:03,736 نمی‌تونسته اون نوع از فجایع رو تصور کنه. 599 00:40:04,103 --> 00:40:07,573 اون به شدت متمایل بود 600 00:40:07,673 --> 00:40:10,176 به چیزی که می‌تونیم «احساسات خوب» تعریفش کنیم. 601 00:40:11,644 --> 00:40:15,948 چیزهایی مثل معصومیت، بکارت، پیروزی خوبی، 602 00:40:16,682 --> 00:40:21,220 برسالیری، کارابینیری، محراب میهن، پرچم 603 00:40:21,320 --> 00:40:24,323 عموماً اون رو به شیوه‌ای صادقانه تحت تأثیر قرار می‌داد. 604 00:40:24,924 --> 00:40:30,696 هر چیزی که تمایل داشت انسان رو به عنوان یه موجود عمیقاً خوب به تصویر بکشه... 605 00:40:31,730 --> 00:40:37,002 تأیید و همبستگی کامل اون رو به دست می‌آورد. 606 00:40:37,403 --> 00:40:41,740 این در تضاد با چشمانش بود: 607 00:40:43,042 --> 00:40:44,710 برق‌های زرد رنگی داشتند 608 00:40:44,810 --> 00:40:48,714 و گاهی به سختی دستگیره در بودند. 609 00:40:48,814 --> 00:40:50,449 او شما را «هنرمند عزیز» خطاب می‌کرد. 610 00:40:51,117 --> 00:40:52,918 من رو «هنرمند عزیز» صدا می‌کرد؟ 611 00:40:53,519 --> 00:40:57,156 بله، ولی فکر نکنم منظورش کنایه‌آمیز بوده باشه. 612 00:40:57,423 --> 00:41:01,460 فکر هم نمی‌کنم منظورش... 613 00:41:02,995 --> 00:41:05,164 یک حرفه‌ی نخبه‌گرایانه بوده باشه. 614 00:41:05,264 --> 00:41:09,368 همانطور می‌گفت که یک پاپ ممکن بود از میکل‌آنژ صحبت کرده باشه. 615 00:41:09,468 --> 00:41:12,304 لطفاً مقایسه‌های تقلیل‌گرایانه من رو ببخشید. 616 00:41:12,605 --> 00:41:14,540 مثل یک نقاش یا یک مجسمه‌ساز. 617 00:41:14,640 --> 00:41:17,476 «هنرمند عزیز» یعنی کسی که یک حرفه رو تمرین می‌کنه. 618 00:41:17,576 --> 00:41:18,911 اون یه شخصیت افسانه‌ای بود. 619 00:41:19,011 --> 00:41:24,750 مثل ملاقات با میکی ماوس در گوشت و خون واقعی بود. 620 00:41:24,850 --> 00:41:27,319 «توپولینو» تقدیم می‌کند: «جاده» ادای احترام به فدریکو فلینی 621 00:41:27,419 --> 00:41:30,322 <i>این شماره از «توپولینو» یک ادای احترام شاد به فدریکو فلینی است،</i> 622 00:41:30,422 --> 00:41:34,693 <i>که ملاقاتش با والت دیزنی در سال ۱۹۵۶ را به یاد می‌آورد،</i> 623 00:41:34,793 --> 00:41:36,562 <i>سال اسکار او برای «جاده».</i> 624 00:41:36,829 --> 00:41:41,867 او ما را در ورودی سرزمین فوق‌العاده‌اش، دیزنی‌لند، ملاقات کرد، 625 00:41:41,967 --> 00:41:45,004 در حالی که یک گروه موسیقی بادی را کارگردانی و رهبری می‌کرد. 626 00:41:45,104 --> 00:41:48,707 آنها مارش‌هایی از نینو روتا می‌نواختند، شاید به افتخار ما. 627 00:41:48,807 --> 00:41:52,878 او ما را به زیردریایی کاپیتان نمو برد، 628 00:41:53,279 --> 00:41:58,117 و به یک سفینه فضایی در مسیر کهکشان‌های ناشناخته. 629 00:41:58,617 --> 00:42:01,320 سپس ما را در یک سالون به یک نوشیدنی مهمان کرد. 630 00:42:01,654 --> 00:42:04,423 اصرار داشت که ما باید دو تفنگ 631 00:42:04,523 --> 00:42:07,426 با قنداق‌های صدفی و لوله‌های بلند حمل کنیم. 632 00:42:07,526 --> 00:42:09,228 «آدم از آینده خبر نداره» این چیزی بود که گفت. 633 00:42:09,328 --> 00:42:14,567 چند دقیقه بعد، کسی با لگد درهای معمولی سالون را باز کرد، 634 00:42:14,667 --> 00:42:15,768 و چهار راهزن وارد شدند. 635 00:42:15,868 --> 00:42:17,603 یک دعوای جهنمی بود. 636 00:42:17,703 --> 00:42:20,339 دیزنی شلیک می‌کرد و به جولیتا هم می‌گفت شلیک کنه. 637 00:42:20,439 --> 00:42:23,375 او روی زمین دراز کشیده بود، پشت یک میز پناه گرفته بود. 638 00:42:23,742 --> 00:42:25,878 در نهایت، همه کف زدند، 639 00:42:26,111 --> 00:42:30,449 در حالی که چهار بدلکار، بعد از یک سری پشتک‌های هیجان‌انگیز، 640 00:42:30,549 --> 00:42:32,184 مرده روی زمین افتاده بودند. 641 00:42:32,284 --> 00:42:35,621 سپس دیزنی بلند شد. دست جولیتا را بوسید، مرا در آغوش گرفت، 642 00:42:35,721 --> 00:42:38,057 و گفت که «جاده» را چندین بار دیده است. 643 00:42:38,157 --> 00:42:41,060 <i>سپس فلینی داستان نسخه مصور «جاده» را به شرح زیر بازگو می‌کند.</i> 644 00:42:41,160 --> 00:42:42,328 بله، و به نظرم عالیه! 645 00:42:42,428 --> 00:42:44,697 ساکت! داریم فیلمبرداری می‌کنیم! 646 00:42:45,231 --> 00:42:47,166 هرگز تصور نمی‌کردم 647 00:42:47,266 --> 00:42:51,770 که با چنین شکل کاملی از رضایت پاداش بگیرم. 648 00:42:51,870 --> 00:42:57,743 به نظرم به اندازه یک دکترای افتخاری غرورآفرین و معتبر است. 649 00:42:57,843 --> 00:42:59,411 <i>این هم نظر او در مورد کاواتزانو.</i> 650 00:42:59,511 --> 00:43:02,481 من یک همذات‌پنداری تقریباً روانی 651 00:43:02,581 --> 00:43:05,651 با مدادهای جادوگر و استاد بزرگ حس می‌کنم. 652 00:43:05,751 --> 00:43:07,553 <i>و در نهایت، یک آرزو.</i> 653 00:43:07,653 --> 00:43:11,957 من یک میکی ماوس ماسترویانی و یک مینی آنیتا اکبرگ را تصور می‌کنم، 654 00:43:12,057 --> 00:43:13,859 در یک «زندگی شیرین» دیزنی. 655 00:43:24,870 --> 00:43:27,506 بله، سیلویا. منم دارم میام. 656 00:43:31,010 --> 00:43:32,011 بفرما، فدریکو. 657 00:43:33,412 --> 00:43:34,680 مارچلوی عزیز! 658 00:43:37,182 --> 00:43:39,752 من همزاد تو هستم! چطوری؟ 659 00:43:42,421 --> 00:43:45,190 من صمیمانه خیلی خوشحالم 660 00:43:45,291 --> 00:43:49,094 که برای دادن این جایزه به تو دعوت شدم، 661 00:43:49,194 --> 00:43:53,699 که پاداش یک دوران کاری لذت‌بخش است، که همه... 662 00:43:54,166 --> 00:43:57,569 اون همزاد من نیست. من همزاد اونم! 663 00:43:57,970 --> 00:43:59,705 برای «زندگی شیرین»، 664 00:43:59,805 --> 00:44:04,543 به نظرم مارچلو برای این نقش مناسب‌تر از پل نیومن بود، 665 00:44:04,643 --> 00:44:06,812 که د لائورنتیس به هر قیمتی می‌خواست. 666 00:44:07,446 --> 00:44:11,083 فکر کردم که نقش این خبرنگار، 667 00:44:11,183 --> 00:44:14,286 تنبل، بی‌تفاوت، شکاک، 668 00:44:14,720 --> 00:44:18,424 ترسو، روان‌رنجور، بچه‌گانه، 669 00:44:18,991 --> 00:44:20,959 برای چهره مارچلو عالی بود. 670 00:44:21,627 --> 00:44:26,632 امیدوارم فرصتی داشته باشیم که دوباره با هم کار کنیم. 671 00:44:26,732 --> 00:44:29,702 این آرزویی است که برای هردوی ما دارم! 672 00:44:29,802 --> 00:44:30,769 امیدوارم! 673 00:44:30,869 --> 00:44:35,240 به اولین ملاقاتمون فکر می‌کنم، وقتی برای «زندگی شیرین» بهم زنگ زد. 674 00:44:35,808 --> 00:44:39,878 رفتم دیدنش تو فرجنه. لب ساحل بود، زیر یه چتر. 675 00:44:39,978 --> 00:44:41,413 فوراً گفت، 676 00:44:42,214 --> 00:44:45,084 «تهیه‌کننده، د لائورنتیس، پل نیومن رو برای فیلم می‌خواد. 677 00:44:45,184 --> 00:44:48,187 ولی پل نیومن زیادی مهمه، زیادی استثناییه. 678 00:44:48,287 --> 00:44:50,456 چیزی که من لازم دارم یه چهره معمولیه.» 679 00:44:52,791 --> 00:44:59,365 کی می‌دونه؟ شاید اونم از تلاش برای آزردن من لذت می‌برد. 680 00:44:59,465 --> 00:45:01,767 موضوع اینه، اصلاً موفق نشد. 681 00:45:01,867 --> 00:45:05,437 من هرگز چهره‌ام یا خودم رو استثنایی ندیده بودم. 682 00:45:05,838 --> 00:45:09,341 پس همه‌چیز خوب پیش رفت. 683 00:45:09,441 --> 00:45:12,878 کارگردانی شدن توسط فلینی برای یک بازیگر چه معنایی داره؟ 684 00:45:14,213 --> 00:45:16,548 - مواظب باش، من همینجا نشستم! - بله. 685 00:45:16,648 --> 00:45:18,751 کار کردن با فلینی سرگرم‌کننده است. 686 00:45:19,351 --> 00:45:21,253 خوشحالم می‌کنه. 687 00:45:21,353 --> 00:45:24,690 بدون اغراق، این حقیقته. 688 00:45:24,790 --> 00:45:28,160 بین اولین برداشت در «زندگی شیرین» و آخرین برداشت برای «جینجر و فرد»، 689 00:45:28,260 --> 00:45:30,396 آیا فلینی تغییر کرده، یا هنوز همونه؟ 690 00:45:30,496 --> 00:45:32,164 نه، هر بار... 691 00:45:32,531 --> 00:45:34,266 الان موهاش بیشتر شده! 692 00:45:34,867 --> 00:45:39,204 هر بار که برمی‌گردم تا با فلینی کار کنم، 693 00:45:39,304 --> 00:45:43,442 قسم می‌خورم حس می‌کنم فقط چند ماه از فیلم آخر گذشته، 694 00:45:43,542 --> 00:45:45,644 در حالی که اغلب سال‌ها در واقع گذشته. 695 00:45:46,044 --> 00:45:51,150 مارچلو همین الان حسی رو خلاصه کرد 696 00:45:51,250 --> 00:45:54,253 که شاید بهترین گواه یک همکاری باشه. 697 00:45:54,353 --> 00:45:59,691 کار ما لحظات سخت خودش رو هم داره، 698 00:45:59,792 --> 00:46:03,362 موارد ناراحتی، مثل هر کاری. 699 00:46:03,462 --> 00:46:06,231 نمی‌گم کار باید لحظات دراماتیک داشته باشه، 700 00:46:06,331 --> 00:46:09,067 همونطور که بعضی از همکارانم با خوشحالی بیان می‌کنن، 701 00:46:09,501 --> 00:46:11,470 ولی باید لحظات تنش وجود داشته باشه. 702 00:46:11,870 --> 00:46:16,975 اینکه مارچلو فواصل طولانی بین فیلم‌های ما رو به یاد نمیاره، 703 00:46:17,075 --> 00:46:20,012 و اینکه وقتی شروع به کار روی «جینجر و فرد» کرد، 704 00:46:20,112 --> 00:46:22,681 حس می‌کرد «شهر زنان» رو همین دیروز تموم کرده، 705 00:46:22,781 --> 00:46:27,052 بهترین گواه یک همکاریه 706 00:46:27,453 --> 00:46:32,558 که تحت نشان دوستی، هم‌رأیی، احترام 707 00:46:32,891 --> 00:46:34,293 و اعتماد متقابل صورت می‌گیره. 708 00:46:38,764 --> 00:46:44,336 من هرگز برای ایجاد شالوده‌ی یک انتظار رضایتمندانه کار نکردم، 709 00:46:44,703 --> 00:46:46,171 در انتظار یک جایزه. 710 00:47:58,176 --> 00:48:01,547 هر بار، فیلمی رو ساختم که می‌خواستم بسازم، 711 00:48:01,647 --> 00:48:03,615 به بهترین روشی که بلد بودم، 712 00:48:03,715 --> 00:48:07,920 یا حتی بهتر، به روشی که فکر می‌کردم فیلم می‌خواد ساخته بشه. 713 00:48:08,520 --> 00:48:11,223 من دستورالعمل یا سیستمی ندارم. 714 00:48:11,323 --> 00:48:13,125 برای خودم هدف تعیین نمی‌کنم. 715 00:48:14,626 --> 00:48:18,564 فیلم‌ها به سراغ من میان انگار که از قبل ساخته شدن. 716 00:48:18,664 --> 00:48:22,935 حس می‌کنم مثل یه قطارم که روی یه خط راه آهن حرکت می‌کنه. 717 00:48:23,368 --> 00:48:27,439 ایستگاه‌ها، در این مورد فیلم‌ها، آماده هستن. 718 00:48:27,539 --> 00:48:30,342 تنها کاری که باید بکنم اینه که پیاده بشم، کمی کنجکاو باشم، 719 00:48:30,442 --> 00:48:33,679 و کشف کنم چه چیزی فراتر از ایستگاهه. 720 00:48:33,779 --> 00:48:35,080 اگه یه میدونی باشه. 721 00:48:35,180 --> 00:48:39,818 حس می‌کنم که، با دنبال کردن این مسیر و ساختن فیلم، 722 00:48:40,285 --> 00:48:42,621 که همه‌چیز از قبل تنظیم شده بود. 723 00:48:43,021 --> 00:48:48,093 چند روزنامه‌نگار «رای» از چند شخصیت اصلی آمریکایی خواستن 724 00:48:48,193 --> 00:48:50,562 که نظرشون رو در مورد شما بگن. 725 00:48:50,662 --> 00:48:52,864 پاسخ باورنکردنی بود. 726 00:48:52,965 --> 00:48:56,635 بزرگترین چهره‌های سینمای آمریکا چنان تحسینی ابراز کردن 727 00:48:56,735 --> 00:49:01,139 و چنان شادی‌ای از حضور شما در اینجا و دریافت این جایزه. 728 00:49:01,673 --> 00:49:04,943 ما یه جورایی اینطور برداشت کردیم که شما بی‌خبر هستید 729 00:49:05,043 --> 00:49:10,148 از میزان تحسین جهانی 730 00:49:10,248 --> 00:49:11,883 و احترام برای شما. 731 00:49:11,984 --> 00:49:16,254 ممکنه به نظر برسه که من بی‌خبرم، چون من یه فریبکار ماهر هستم. 732 00:49:16,888 --> 00:49:19,625 در واقع من رو یه کم معذب می‌کنه. 733 00:49:19,725 --> 00:49:21,727 سعی می‌کنم سرخ بشم. این تلویزیون رنگیه؟ 734 00:49:21,827 --> 00:49:25,230 - بله، البته. - من خیلی وقته که نمی‌تونم سرخ بشم. 735 00:49:26,231 --> 00:49:29,434 داشتم می‌گفتم که خوشحالم می‌کنه. 736 00:49:29,534 --> 00:49:31,803 همچنین من رو کمی معذب می‌کنه. 737 00:49:32,604 --> 00:49:36,341 فکر نکنم آسون باشه که خودتون رو در شخصیتی همذات‌پنداری کنید 738 00:49:36,441 --> 00:49:40,579 که دیگران روی شما proyect کرده‌اند یا آرزو دارن باشید. 739 00:49:41,446 --> 00:49:44,483 عقب بایست! 740 00:49:45,884 --> 00:49:47,953 <i>چرا این اسکار رو پذیرفتید؟</i> 741 00:49:49,554 --> 00:49:54,826 <i>پذیرفتمش چون هر کاری که از دستم برمیومد انجام دادم تا امروز بهش برسم.</i> 742 00:49:56,128 --> 00:49:58,797 مطمئناً رضایت بزرگی بود. 743 00:50:00,399 --> 00:50:01,533 البته. 744 00:50:03,402 --> 00:50:06,271 <i>و حالا، مجبورم چند تا فیلم خوب بسازم!</i> 745 00:50:10,008 --> 00:50:16,548 <i>از او همچنین پرسیده می‌شود که از اولین اسکارش در سال ۱۹۵۶ چه چیزی تغییر کرده است.</i> 746 00:50:18,183 --> 00:50:20,519 <i>فلینی پاسخ می‌دهد که چیزی مطمئناً تغییر کرده است.</i> 747 00:50:20,619 --> 00:50:22,421 <i>اول از همه، موهایش.</i> 748 00:50:23,989 --> 00:50:27,693 <i>آیا شما رو ناراحت می‌کنه که «فلینی‌وار» به یک صفت تبدیل شده؟</i> 749 00:50:29,227 --> 00:50:33,365 <i>«از دیدگاه خودشیفتگانه، دوستش دارم،» او پاسخ می‌دهد.</i> 750 00:50:33,665 --> 00:50:37,636 <i>«باید اعتراف کنم. پدرم می‌خواست مهندس بشم.</i> 751 00:50:37,736 --> 00:50:42,340 <i>مادرم می‌خواست اسقف اعظم بشم. ولی من تمام تلاشم رو کردم که به یک صفت تبدیل بشم.»</i> 752 00:50:47,279 --> 00:50:49,247 <i>«می‌خواید بدونید فیلم‌های من چین؟</i> 753 00:50:49,815 --> 00:50:52,617 <i>با ریسک اینکه گزافه‌گو به نظر برسم، می‌تونم بگم</i> 754 00:50:52,718 --> 00:50:56,221 <i>که هیچ تفاوتی بین فیلم‌هام و زندگیم نیست.</i> 755 00:50:56,321 --> 00:50:57,456 <i>اونها یک چیز هستن.»</i> 756 00:51:07,232 --> 00:51:11,703 داستان فلینی ۳ پرسه در کوچه خاطرات 757 00:51:12,232 --> 00:51:22,703 ترجمه اختصاصی کانال تلگرام ناسینما مترجم: عماد گلستانی 757 00:51:23,305 --> 00:52:23,612 Watch Online Movies and Series for FREE www.osdb.link/lm